نمایش داستان بالا داستان: بازی آخر اتوبوس نگه داشت. شاگر شوفر، زوری به صدایش داد و گفت: یک ربع نماز، ناهار و دستشویی مرد چاقی که ظاهری اتو کشیده و شیک داشت و همان جلوی اتوبوس نشسته بود، گفت: توی یه ربع نمیشه حتی یکی از این کارها را درست و درمان، طوری که قشنگ به دل آدم بچسبه انجام داد؛ چه برسه به هر سه تا با همشاگر شوفر به حرف مرد چاق محل نگذاشت. مرد چاق موقع پیاده شدن به جوانک شاگرد گفت: من غذا خوردم. با نماز و دستشویی هم میونه خوبی ندارم. بذار بشینم توی اتوبوسشاگر شوفر دستمال کثیفی دستش گرفته بود و داشت میکشید به شیشهها؛ نمیشه آقا. در اتوبوس را باید قفل کنم. اگه چیزی گم بشه جواب مردم ر,بازی,آخر ...ادامه مطلب